برای اخرت

برای اخرت

بنام الله / هستی بخش انسانها /«اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دل‌افروز»
برای اخرت

برای اخرت

بنام الله / هستی بخش انسانها /«اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دل‌افروز»

رمز کهیعص


رمز کهیعص-داستان زکریا

رمز کهیعص

  • سعد بن عبدالله قمی گوید: به امام عصر - اوراحنا له الفداه - عرض کردم: «ای فرزند رسول خدا! تاویل آیه «کهیعص » چیست؟ فرمود: «هذه الحروف من انباء الغیب، اطلع الله علیها عبده زکریا، ثم قصها علی محمد صلی الله علیه و آله و ذلک ان زکریا سال ربه ان یعلمه اسماء الخمسة فاهبط علیه جبرئیل فعلمه ایاها...; (1)
  • این حروف از اخبار غیبی است که خداوند زکریا را از آن مطلع کرده و بعد از آن داستان آن را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله باز گفته است...» .
  •  داستان از این قرار است که: زکریا از پروردگارش درخواست کرد که «اسماء خمسه طیبه » را به وی بیاموزد. خداوند، جبرئیل را بر او فرو فرستاد و آن اسماء را به او تعلیم داد.
  • زکریا چون نام های محمد، علی، فاطمه، و حسن ( علیهم السلام) را یاد می کرد، اندوهش بر طرف می شد و گرفتاریش از بین می رفت. و چون حسین علیه السلام را یاد می کرد، بغض و غصه، گلویش را می گرفت و می گریست و مبهوت می شد.
  • روزی گفت: بارالها! چرا وقتی آن چهار نفر را یاد می کنم، آرامش می یابم و اندوهم بر طرف می شود; اما وقتی حسین را یاد می کنم، اشکم جاری می شود و ناله ام بلند می شود؟
  • خدای تعالی او را از این داستان آگاه کرد و فرمود: «کهیعص » ! «کاف » اسم کربلا و «هاء» رمز هلاک عترت طاهره است، و «یاء» نام یزید ظالم بر حسین علیه السلام و «عین » اشاره به عطش و «صاد» نشان صبر او است.
  • زکریا چون این مطلب را شنید، نالان و غمین شد و تا سه روز از عبادتگاهش بیرون نیامد، و به کسی اجازه نداد که نزد او بیاید. و گریه و ناله سر داد و چنین نوحه گفت:
  • بارالها! از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق خود، تقدیر کرده ای دردمندم.
  • خدایا! آیا این مصیبت را بر آستانه او نازل می کنی؟ آیا جامه این مصیبت را بر تن علی و فاطمه می پوشانی!؟ آیا این فاجعه را بر ساحت آنان فرود می آوری؟
  • بعد از آن گفت: بارالها! فرزندی به من عطا کن تا در پیری چشمم به او روشن شود و او را وارث و وصی من قرار ده; آنگاه مرا دردمند او گردان; همچنان که حبیبت محمد را دردمند فرزندش گرداندی.
  • خداوند، یحیی را به او بخشید و او را دردمند وی ساخت. و دوره حمل یحیی شش ماه بود و مدت حمل امام حسین علیه السلام نیز شش ماه بود و برای آن نیز قضیه ای طولانی است.
  • برداشت از وبلاگ بانو زهرا و همسرش علی

مختـصر و مفیـد در مـورد دروغ و دروغ گفتـن


مختـصر و مفیـد در مـورد دروغ و دروغ گفتـن

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ "فیلسوف" است.

کسی که راست و دروغ برای او یکی است، "
چاپلوس" است.

کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، "
دلال" است.

کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، "
گدا" است.

کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، "
قاضی" است.

کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را بهتر نمایان سازد، "
وکیل" است.

کسی که با دروغ غریبه است و جز راست چیزی نمی گوید، "
بچه" است.

کسی که به خودش هم دروغ می گوید، "
متکبر" است.

کسی که حتی دروغ خودش را باور می کند، "
ابله" است.

کسی که سخنان دروغش شیرینست، "
شاعر" است.

کسی که علیرغم میل باطنی خود دروغ می گوید، "
همسر" است.

کسی که اصلا دروغ نمی گوید، "
مرده" است.

کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد، "
بازاری" است.

کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد، "
پرحرف" است.

کسی که دروغ گفتنش را مصلحت آمیز عنوان می کند، "
خوش خیال" است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را در برخی مواقع راست می پندارند، "
سیاستمدار" است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، "
دیوانه" است.

گورستان قتلگاه


گورستان قتلگاه
گورستان قتلگاه


عکس «گورستان قتلگاه» در سال 1909 میلادی توسط «الا‌سایکس»
خواهر «پرسی سایکس» سرکنسول انگلیس در مشهد، عکس‌
برداری شده است. این قبرستان کهن، موضوع اصلی چند عکاس
 مشهور نیز بوده است؛ عکاسانی مانند «جیانوزی» ایتالیایی
 و «عبداله قاجار» عکاس‌باشی سلطنتی. «فرخ سیستانی»
 از این نوع هم‌دلی نامأنوس، در نه‌صد سال قبل در «غزنه» گفته است: 
"دل‌فروشان خراسان را بازار کجاست / تا دلی یابم از ایشان چو دل
 خویش مگر"
گورستان قتلگاه بنا به روایاتی از زمان حضرت رضا(ع) تا اوایل
دوران پهلوی قدمت داشته است تا این‌که در 1308 – 1309ش
به هنگام احداث نخستین فلکه حضرت یعنی خیابان‌کشی
دور حرم و طبرسی در دوران نیابت و تولیت «محمد ولی‌خان اسدی»
 تخریب گشت. به این ترتیب قسمت اعظمی از این گورستان
از بین رفت و قسمت دیگری از آن که وسعت کمی هم
نداشت، محصور گشته و در سال 1330شمسی، حجراتی
 برای طلاب در اطرافش ساختند و صحن آن نیز برای دفن اموات
 آماده شد که آن را "باغ رضوان" نامیدند. در عکس‌های
دیگر عکاسان که نام‌شان برده شد، گورستان خالی از مردم
است اما در این تصویر سرزنده، مردم در دوگروه به صورت
پیش و پس وجود دارند که صمیمانه به دوربین چشم دوخته‌اند.
شاید دیدن یک بانوی فرنگی در هیبت یک عکاس اعجاب‌برانگیز
 و جالب بوده است. زمان عکس‌برداری در فصلی گرم اتفاق
افتاده است و چادرهایی بر سر مزارها به چشم می‌خورد که
برای استراحت و یا مراسم برپا شده‌اند. در پیش‌زمینه، یک
فروشندۀ مواد غذایی نیز بین مردم به چشم می‌خورد. حضور
 دسته آدم‌ها در پایین تصویر، با مجموعه حرم که در بالا قرار
 گرفته، توازنی عمودی، غیرمعمول و فوق‌العاده پیچیده از
نظر علم "زبان تصویر" تشکیل داده است که می‌تواند بحثی
 در تقارن‌های نامعمول باشد. عکس از وضوح و عمق خوبی
برخوردار است که پهنای نگاتیو شیشه و حساسیت بالا باعث
 آن بوده است. عکاس، سه پایه دوربین خود را بر پشت بام
 یکی از خانه‌های حاشیه قبرستان گذاشته است و با دقتی
بی‌مانند، منظره جادویی مقابل را ثبت کرده است و ما امروز،
 از زاویه‌ای که به‌واسطه این عکس به ما تفویض می‌شود،
از درون مردمک رنگین چشم عکاس، از روی شیشه مات
دوربین تاشو قطع بزرگ، از روی آن پشت بام و در پس‌زمینه
 آرا‌مستان ساده و سنگی، در خط افق، آرامگاه و بارگاه عظیم
 و بی‌نظیری که هم‌چون زیباترین بنای جهان رخ نموده است
 را به تماشا می‌ایستیم. بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) در دل
 عکس چون آرزویی دست‌نیافتنی می‌نماید که در واقع اشاره‌ای
 به ذهنیت عکاس دارد؛ زیرا که در آن زمان نمی‌توانسته است
 به دلیل "ترسا" و اناث‌بودن به حرم نزدیک گردد. عکسی که
 جیانوزی حدود پنجاه سال قبل از همین آرامگاه برداشته است،
پارادوکسی می‌باشد برای این عکس. زیرا وی برعکس الاسایکس،
 دوربینش را بر بام حرم گذاشته و گورستان را با ساختمان‌های
شهر که در افق دیده می‌شوند، ثبت کرده است و به دلیل استفاده
 از نگاتیو کاغذی، کیفیت غیرشفافی دارد. در آن تصویر هیچ
آرزویی وجود ندارد؛ گورستانی مخوف در زمستانی سرد، با
شهری کم‌رونق که از دور دیده می‌شود و تنها از مرگ
سخن می‌گوید. سرزندگی و نگاه زنانه الاسایکس در دیگر
عکس‌هایش از مشهد نیز دیده می‌شود؛ عکس‌هایی مانند:
 «دکان کوزه‌فروش» و «منظره رودخانه جاغرق» که حسی سرزنده،
 رویایی و جاودانه به بیننده القاء می‌کند. 

 

عکس : الا‌سایکس

بوسه‌ ی ۶۰۰۰ ساله دو عاشق ایرانی/ قدیمی ترین بوسه جهان


بوسه‌ ی ۶۰۰۰ ساله دو عاشق ایرانی قدیمی ترین بوسه جهان




بوسه‌ ی ۶۰۰۰ ساله  دو عاشق ایرانی قدیمی ترین بوسه جهان
  
 

در موزه باستان‌شناسی و مردم‌شناسی دانشگاه پنسیلوانیا یکی از مشهوترین عکس‌ها مشهور به دو عاشق ایرانی در آغوش یکدیگر است. عکس شمار ۹۷۴۸۲ این موزه هنوز هم یکی از تصاویر منحصر به فردی است که هر روز نظر خیلی‌ها را به خود جلب می‌کند؛ عشاق ایرانی،۸۰۰ سال پیش از میلاد مسیح.

دلی گرفتم امشب به عاریت


                       دلی گرفتم امشب به عاریت
 



دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند


ما چون ز دری پای کشیدیم،‏کشیدیم
امید ز هر کسی بریدیم ،‏ بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم ،‏ پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه ی خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم ، ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه ی یک باغ نچیدیم،‏نچیدیم

سر تا به قدم ،‏ تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم،‏رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ،‏شنیدیم

وحشی بافقی

تئاتر لاله خانم و شوهرش

تئاتر لاله خانم و شوهرش


بعد از ظهری چایی گذاشتم ، یه املتی هم درست کردم

اومدم تو حیاط رو تخت نشستم . یهو صدای لاله خانمو شنیدم ، زن همسایه را میگم

تعجب کردم تا بحال صداشو اینطوری نشینیده بودم زن مهربون و خانواده دوستی بود

داشت بلند بلند به شوهرش احمد اقا پرخاش میکرد

اخه مرد اینم شد زنگی  / مرده شور این زندگی را ببره/ نه یه سفری ، نه یه تفریحی نه یک دلخوشی / نه دیگه من یه لحظه هم نمیمونم / خودت میدونی بچه هات/ من دیگه تحملشو ندارم / خسته شدم اقا خسته / میفهمی  ؟

نه که نمیفهمی/ ای خدااااااااااااااااااا  ایییییییییییخدااااااااااااااااااا

احمد اقا شروع کرد: زن خودت که میدونی از صبخ تا شب سگ دو میزنم تلاشمو میکنم/ خوب مملکت گرونی هست / بدبختی هست  عزیزم درست میشه/ صبر کن خدا با صابران است/ قول میدم دیگه شبا هم کار کنم تا تو و بچه ها راخت باشین خوبه ؟ اصلا سه شیفته کار میکنم.

نخیر احمد اقا نمیخوام دیگه این که زندگی نیست اقا این مرگ تدریجیه.

احمد اقا گفت عزیزم تنها ما نیستیم که از 70 میلیون جمعیت 60 میلیون تو فقر و بدبختی دارن زندگی میکنن اون 10میلیون باقی هم یا وزیرن و وکیلن یا سردارن  یا اخوندهستن/ یا فک و فامیلاشون هستن/

دیگه نتونستم بشینم رفتم در زدم / دیدم احمد اقا داره میخنده / گفتم مرد چی خبره صداتون تا چند کیلومتر میره زشته/سلام کرد گفت عباس اقا بیاتو

با یه یا الله رفتم تو/ دیدم لاله خانم رو پله ها نشسته داره میخنده بچه هاشون هم که الا ماشاالله. یه چایی ریخت / گفتم تا نگی نمیخورم/ گفت بابا خودت میدونی ماهی یه چندر غاز حقوق بهمون میدن از این بچه ها شرمنده ام / شب بچه ها دیدم کسل هستن به لاله پیشنهاد دادم یه تئاتر بازی کنیم / ضبطش کردیم

بچه ها کلی خندیدن / امروز هم بچه ها خواهش کردن دوباره بزاریم گوش کنن

یهم دیدم لاله خانم رفت تو دوباره بازش کرد /

خلاصه کلی خندیدیم

اما نه از ته دل/مملکتی که یه مشت دروغگو و غارت گر دارن سر ملت شیره میمالن و بیت المال مردمو چپ و راست به اسم عدالت و مهرورزی و هزار تا کوفت و زهرمار دارن غارت میکنن / پدر مادرها هم شرمنده بچه ها/ اونموقع میان گیر میدن به جوانی که از روی ناچاری دست به یک بزهکاری زده / عوض ریشه یابی و درمان ان شلاق و زندان بر سر جونای ما حکمفرماست

وسیعلمو الذین ظلمو ای منقلبون ینقلبون

{{ عباس }}

داستان مادر بزرگ

                                                   داستان مادر بزرگ



مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ،

آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد : آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند ، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ، از لپ هام گرفت تا گل بندازه تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم گفتم : من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره گفتند : هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت : کجا بودم مادر ؟ آهان جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود بازی ما یه قل دو قل بود و پسرهام الک دو لک و هفت سنگ سنگ های یه قل دو قل که از نونوایی حاج ابراهیم آورده بودم را ریختند تو باغچه و گفتند : تو دیگه داری شوهر می کنی ، زشته این بازی ها گفتم : آخه .... گفتند: هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه ، همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم به مادرم می گفتم : مامان من اینو دوست ندارم مامانم خدا بیامرز ، گفت هیس ، دوست داشتن چیه ؟ عادت میکنی بعد هم مامانت بدنیا اومد با خاله هات و دایی خدابیامرزت ، >>> بیست و خورده ایم بود که حاجی مرد >>> یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون ، یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری ؟ می گفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ، گذاشتنش لای کتاب روزگار و خشکوندنش مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت : آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت حسرت به دلم موند که روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه >>> گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن می زدم آی می چسبید ، آی می چسبید >>> دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر ولی دست های حاجی قد همه هیکل من بود ، اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم >>> یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟
گفت : هیس ، دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده که انگشت نما شم >>> مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت: می دونی ننه ، بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم یهو پیر شدم ، پیر >>> >>> پاشو دراز کرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی بود که تموم شد آخیش خدا عمرت بده ننه چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و نگه هیس >>> به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به کودکی اش هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ... >>> گفتم مادر جون حالا بشکن بزن ، بزار خالی شی گفت : حالا دیگه مادر ، حالا که دستام دیگه جون ندارن ؟ انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند >>> خنده تلخی کرد و گفت : آره مادر جون ، اینقدر به همه هیس نگید بزار حرف بزنن بزار زندگی کنن آره مادر هیس نگو ، باشه؟ خدا از "هیس " خوشش نمی یاد