مختـصر و مفیـد در مـورد دروغ و دروغ گفتـن
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ "فیلسوف" است.
کسی که راست و دروغ برای او یکی است، "چاپلوس" است.
کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، "دلال" است.
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، "گدا" است.
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، "قاضی" است.
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را بهتر نمایان سازد، "وکیل" است.
کسی که با دروغ غریبه است و جز راست چیزی نمی گوید، "بچه" است.
کسی که به خودش هم دروغ می گوید، "متکبر" است.
کسی که حتی دروغ خودش را باور می کند، "ابله" است.
کسی که سخنان دروغش شیرینست، "شاعر" است.
کسی که علیرغم میل باطنی خود دروغ می گوید، "همسر" است.
کسی که اصلا دروغ نمی گوید، "مرده" است.
کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد، "بازاری" است.
کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد، "پرحرف" است.
کسی که دروغ گفتنش را مصلحت آمیز عنوان می کند، "خوش خیال" است.
کسی که مردم سخنان دروغ او را در برخی مواقع راست می پندارند، "سیاستمدار" است.
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، "دیوانه" است.
گورستان قتلگاه
عکس
«گورستان قتلگاه» در سال 1909 میلادی توسط «الاسایکس»
خواهر «پرسی سایکس» سرکنسول انگلیس در مشهد، عکس برداری شده است. این قبرستان کهن، موضوع اصلی چند عکاس مشهور نیز بوده است؛ عکاسانی مانند «جیانوزی» ایتالیایی و «عبداله قاجار» عکاسباشی سلطنتی. «فرخ سیستانی» از این نوع همدلی نامأنوس، در نهصد سال قبل در «غزنه» گفته است: "دلفروشان خراسان را بازار کجاست / تا دلی یابم از ایشان چو دل خویش مگر" گورستان قتلگاه بنا به روایاتی از زمان حضرت رضا(ع) تا اوایل دوران پهلوی قدمت داشته است تا اینکه در 1308 – 1309ش به هنگام احداث نخستین فلکه حضرت یعنی خیابانکشی دور حرم و طبرسی در دوران نیابت و تولیت «محمد ولیخان اسدی» تخریب گشت. به این ترتیب قسمت اعظمی از این گورستان از بین رفت و قسمت دیگری از آن که وسعت کمی هم نداشت، محصور گشته و در سال 1330شمسی، حجراتی برای طلاب در اطرافش ساختند و صحن آن نیز برای دفن اموات آماده شد که آن را "باغ رضوان" نامیدند. در عکسهای دیگر عکاسان که نامشان برده شد، گورستان خالی از مردم است اما در این تصویر سرزنده، مردم در دوگروه به صورت پیش و پس وجود دارند که صمیمانه به دوربین چشم دوختهاند. شاید دیدن یک بانوی فرنگی در هیبت یک عکاس اعجاببرانگیز و جالب بوده است. زمان عکسبرداری در فصلی گرم اتفاق افتاده است و چادرهایی بر سر مزارها به چشم میخورد که برای استراحت و یا مراسم برپا شدهاند. در پیشزمینه، یک فروشندۀ مواد غذایی نیز بین مردم به چشم میخورد. حضور دسته آدمها در پایین تصویر، با مجموعه حرم که در بالا قرار گرفته، توازنی عمودی، غیرمعمول و فوقالعاده پیچیده از نظر علم "زبان تصویر" تشکیل داده است که میتواند بحثی در تقارنهای نامعمول باشد. عکس از وضوح و عمق خوبی برخوردار است که پهنای نگاتیو شیشه و حساسیت بالا باعث آن بوده است. عکاس، سه پایه دوربین خود را بر پشت بام یکی از خانههای حاشیه قبرستان گذاشته است و با دقتی بیمانند، منظره جادویی مقابل را ثبت کرده است و ما امروز، از زاویهای که بهواسطه این عکس به ما تفویض میشود، از درون مردمک رنگین چشم عکاس، از روی شیشه مات دوربین تاشو قطع بزرگ، از روی آن پشت بام و در پسزمینه آرامستان ساده و سنگی، در خط افق، آرامگاه و بارگاه عظیم و بینظیری که همچون زیباترین بنای جهان رخ نموده است را به تماشا میایستیم. بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) در دل عکس چون آرزویی دستنیافتنی مینماید که در واقع اشارهای به ذهنیت عکاس دارد؛ زیرا که در آن زمان نمیتوانسته است به دلیل "ترسا" و اناثبودن به حرم نزدیک گردد. عکسی که جیانوزی حدود پنجاه سال قبل از همین آرامگاه برداشته است، پارادوکسی میباشد برای این عکس. زیرا وی برعکس الاسایکس، دوربینش را بر بام حرم گذاشته و گورستان را با ساختمانهای شهر که در افق دیده میشوند، ثبت کرده است و به دلیل استفاده از نگاتیو کاغذی، کیفیت غیرشفافی دارد. در آن تصویر هیچ آرزویی وجود ندارد؛ گورستانی مخوف در زمستانی سرد، با شهری کمرونق که از دور دیده میشود و تنها از مرگ سخن میگوید. سرزندگی و نگاه زنانه الاسایکس در دیگر عکسهایش از مشهد نیز دیده میشود؛ عکسهایی مانند: «دکان کوزهفروش» و «منظره رودخانه جاغرق» که حسی سرزنده، رویایی و جاودانه به بیننده القاء میکند. عکس : الاسایکس
|
در موزه باستانشناسی و مردمشناسی دانشگاه پنسیلوانیا یکی از مشهوترین عکسها مشهور به دو عاشق ایرانی در آغوش یکدیگر است. عکس شمار ۹۷۴۸۲ این موزه هنوز هم یکی از تصاویر منحصر به فردی است که هر روز نظر خیلیها را به خود جلب میکند؛ عشاق ایرانی،۸۰۰ سال پیش از میلاد مسیح.
دلی گرفتم امشب به عاریت
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
تئاتر لاله خانم و شوهرش
بعد از ظهری چایی گذاشتم ، یه املتی هم درست کردم
اومدم تو حیاط رو تخت نشستم . یهو صدای لاله خانمو شنیدم ، زن همسایه را میگم
تعجب کردم تا بحال صداشو اینطوری نشینیده بودم زن مهربون و خانواده دوستی بود
داشت بلند بلند به شوهرش احمد اقا پرخاش میکرد
اخه مرد اینم شد زنگی / مرده شور این زندگی را ببره/ نه یه سفری ، نه یه تفریحی نه یک دلخوشی / نه دیگه من یه لحظه هم نمیمونم / خودت میدونی بچه هات/ من دیگه تحملشو ندارم / خسته شدم اقا خسته / میفهمی ؟
نه که نمیفهمی/ ای خدااااااااااااااااااا ایییییییییییخدااااااااااااااااااا
احمد اقا شروع کرد: زن خودت که میدونی از صبخ تا شب سگ دو میزنم تلاشمو میکنم/ خوب مملکت گرونی هست / بدبختی هست عزیزم درست میشه/ صبر کن خدا با صابران است/ قول میدم دیگه شبا هم کار کنم تا تو و بچه ها راخت باشین خوبه ؟ اصلا سه شیفته کار میکنم.
نخیر احمد اقا نمیخوام دیگه این که زندگی نیست اقا این مرگ تدریجیه.
احمد اقا گفت عزیزم تنها ما نیستیم که از 70 میلیون جمعیت 60 میلیون تو فقر و بدبختی دارن زندگی میکنن اون 10میلیون باقی هم یا وزیرن و وکیلن یا سردارن یا اخوندهستن/ یا فک و فامیلاشون هستن/
دیگه نتونستم بشینم رفتم در زدم / دیدم احمد اقا داره میخنده / گفتم مرد چی خبره صداتون تا چند کیلومتر میره زشته/سلام کرد گفت عباس اقا بیاتو
با یه یا الله رفتم تو/ دیدم لاله خانم رو پله ها نشسته داره میخنده بچه هاشون هم که الا ماشاالله. یه چایی ریخت / گفتم تا نگی نمیخورم/ گفت بابا خودت میدونی ماهی یه چندر غاز حقوق بهمون میدن از این بچه ها شرمنده ام / شب بچه ها دیدم کسل هستن به لاله پیشنهاد دادم یه تئاتر بازی کنیم / ضبطش کردیم
بچه ها کلی خندیدن / امروز هم بچه ها خواهش کردن دوباره بزاریم گوش کنن
یهم دیدم لاله خانم رفت تو دوباره بازش کرد /
خلاصه کلی خندیدیم
اما نه از ته دل/مملکتی که یه مشت دروغگو و غارت گر دارن سر ملت شیره میمالن و بیت المال مردمو چپ و راست به اسم عدالت و مهرورزی و هزار تا کوفت و زهرمار دارن غارت میکنن / پدر مادرها هم شرمنده بچه ها/ اونموقع میان گیر میدن به جوانی که از روی ناچاری دست به یک بزهکاری زده / عوض ریشه یابی و درمان ان شلاق و زندان بر سر جونای ما حکمفرماست
وسیعلمو الذین ظلمو ای منقلبون ینقلبون
{{ عباس }}
داستان مادر بزرگ
مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ،