ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
چرا عوض شدی؟؟؟
هر روز صبح که سرکار میرفتم می دیدمش سلام میکرد
سرم پائین علیک میگفتم
اما امروز طوری دیگه بود سلام داد نشنخاتمش
اونم فوری رفت
عجب خودش بود ، نه بابا فکر نکنم اخه اون همیشه با حجاب کامل بود
امروز یا من اشتباه میکردم یا خود خودش بود
اخه دانشگاه قبول شده حتی من بهش تبریک گفتم
منم خیلی دوست داره همیشه میگه عباس اقا بخدا شمارا
میبینم مثل بابام دوستتون دارم
فردا صبح که میرفتم سرکار دوباره دیدمش بله خودش بود
با یه مانتو کوتاه و یه شلوار از این جدیدا که بهش میگن ساپورت
دیگه سرم پائین نبود تو چشاش نگاه کردم اما او سرش را پائین انداخت
گفتم چرا سرتو پائین می ندازی منو نگاه کن
با سرعت برگشت خونه ؟
منم یواش حرکت کردم سر کوچه ایستادم بعد چند دقیقه تو ائینه نگاش کردم دیدم داره میاد اما با چادر
صداش کردم گفت بله گفتم کچا گفت دانشگاه سوارش کردم
بین راه گفتم چی شد
که برگشتی / گفت حقیقتش شما سومین نفر بودی که اولین بار تو چشام نگاه کردی که تو چشاتون
نگرانی دیدم خس کردم من نگرانتون کردم برای همین برگشتم و لباسمو عوض کردم
پرسیدم اون دونفر کی بود که تو چشاتون نگاه کرده بود
چشاش پر اشک شد گفت بابا و مامانم
گفتم میدونی چرا از نگاه دیگران میفهمی که نگرانت هستن
گفت نه ؟ گفتم چون نون حلال خوردی و شیر حلال واسه همینه که می فهمی و درک میکنی
تشکر کرد / رسیده بودیم پیاده اش کردم
حالا گاهی با باباش میاد ازم سئوالهایی که همه جونا تو دلشونه ازم میپرسه منم جوابشو میدم
{عباس}
عالی عباس عزیز
سپاسسسسسسسس
مومممممممممممممممن
عالی بود. اجرتون با خدای مهربون
جالب بود ، چه حس خوبیه وقتی آدم بتونه رو یکی تاثیر بذاره