برای اخرت

برای اخرت

بنام الله / هستی بخش انسانها /«اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دل‌افروز»
برای اخرت

برای اخرت

بنام الله / هستی بخش انسانها /«اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دل‌افروز»

داستان کوتاه و خواندنی

داستان کوتاه و خواندنی

داستان کوتاه و خواندنی

 

یک اتفاقاتی می افتد، می آیی با منطق خودت تفسیرش کنی…هرکاری می کنی می بینی جور درنمی آید…


یک مسیر کوتاه! از حرم تا خیابانهای نزدیک به حرم…مثل مصلی …کمی دورتر فقط
یک مسیر کوتاه از کتابخانه ی صحن جمهوری تا بلوار ۲۲ بهمن…پیاده!
خانه که می رسی ، حس می کنی پاهایت جان ندارد…درد می کند…
بعد می نشینی با خودت حساب و کتاب می کنی و دلت برای زائرانی می سوزد که از شهرهای مختلف، حتی کربلا پیاده آمده اند
دلت می سوزد که آخی…طفلی ها چقدر خسته شدند
بعد نگاه میکنی به صورت هایشان می بینی گل از گلشان کشفته، شبنم نشسته روی گونه هایشان و به تنها چیزی که فکر نمی کنند درد پاست…
کل معادلاتت یکهو بهم می ریزد..تازه آنجا می فهمی که این همه حساب و کتاب ته اش خالی است…پوچ! یک چیزهایی توجیه عقلانی نمی شود
تازه می فهمی معنای پای دل یعنی چه…تازه معنای عشق را آن هم در سطحی وسیع و نامحدود لمس می کنی…تازه دستگیرت می شود که چقدر عقبی…

***
جوان است…حدودا ۲۳ ساله! سرش روی شانه ی دوستش ، روبه پنجره ی فولاد طوری گریه می کند که چشم های تو هم داغ می شود ، وجودش سرتاپا التماس و تشکر است
سرش روی شانه های رفیقش ، روستش دست می کشد روی سر رفیقش و اشک روی گونه هایش را پاک می کند
بعضی صحنه هارا فقط باید همین روزها تجربه کرد…

***
باران تند تند می بارد، کیف روی کولمان سنگین! اتوبوس نبود و تاکسی هم انگار نه انگار! اندازه خون پدرشان کرایه می گیرند، تاکسی دیگر آن وقت شب اطمینانی نبود
دو نفر! تو و رفیقت! مانده اید کنار خیابان
خانمی جلو پایت ترمز می زند ، می گوید: بنشین! بدون اینکه بپرسد کجا و چقدر
بعد تا دم در خانه ات هم می رساندت… دست که دراز می کنی کرایه راه را بدهی دستت را پس می زند
پول؟؟
عاشورا بخوان برایم
بعضی صحنه ها را باید همین جاها دنبال کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد