برای اخرت

برای اخرت

بنام الله / هستی بخش انسانها /«اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دل‌افروز»
برای اخرت

برای اخرت

بنام الله / هستی بخش انسانها /«اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دل‌افروز»

کاش خونه نبودم؟؟؟؟

                            کاش خونه نبودم؟؟؟؟؟



میگفت پنج شنبه بود من  سرکار نرفتم


ساعت 9 از خواب بیدار شدم / دستی  سر روی خونه کشیدم /  یه  صبحانه خوردم


اومدم تو حیاط  کمی توت کندم خوردم هنوز  زرد الوها نرسیده بودن


حیاطو شستم / مشغول  اب دادن گلها شدم


یه دفعه دیدم صدای ترمز ماشین اومد / پشت سرش  خندهای خیلی بلند


تعجب کردم  همسرم بود / اشتباه نمیکردم


رفتم درو باز کردم دیدم همسرم درماشینو بازکرده هنوز دستش  رو دره  اونطرف  یه پژو پرشیا  توش  یه جوان داره  با اون صحبت میکنه  بلند میخونده


برگشتم خونه / همسرم درو باز کرد ماشین اورد تو / پیاده شد که بره تو


گفتم کی  بود / گفت دوستمه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عجب ؟؟؟؟؟؟؟


چه وقیحانه / گفتم همین یکیه ؟


با پررویی گفت فعلا


دوسال بود  باهاش ازدواج کرده بودم / چیزی هم براش کم نذاشته بودم خونه  به اسمش


کردم ماشین خریدم همیشه تو کارخونه کمکش میکردم 


تفریحا تمون بجا/ خوردنمون / خریدمون /  سفرمون


خانواده خوبی هم داشت پدر مادرش  خیلی مومن و سرشناس بودن


نمیدونم چرا این همراه شیطان شده بود مونده بودم


من اصلا دیگه در اینمورد حرفی نزدم  تا برم بعد با خانواده اش صحبت کنم


عصری سوار ماشین شد و رفت  تا سه روز ازش خبری نبود


من و خانواده اش هم نگران هرچی گشتیم پیداش نگردیم


روز چهارم بود که از کلانتری  بهم زنگ زدن


رفتم  ببینم چیکار دارن / تا رسیدم دیدم همسرم  با همون جوان نشستن


تو اتاق افسر نگهبان


پرسیدم جناب سروان امری بود / پرسید ایشون همسر  شماست


 گفتم بله بود چون الان چهار روزه  من ازش بی خبرم


گفت بله  ایشون با  همین اقا در  فلان جا  با ظاهری  خیلی بد  گشت ما گرفته اورده


زنگ زدم به  حاجی  گفتم دخترتون تو کلانتریه /  بیا ببرش


فردا رفتم  دادسرا  دادخواست  طلاق دادم وقتی  قاضی  ماجرا را شنید


خدا حفظش کنه دستور  طلاقو داد


منم  خونه و ماشین و 313 سکه مهرش  بود بهش دادم


بعد  شش ماه  پسره  هم طلاقش داد / از مدرسه هم اخراجش کردن


پدرش هم که یک ادم مومن و سرشناسی بود عاقش کرد


الان ارایشگاه بازکرده داره  زندگی  نکبت باری  را میگذرونه


چند نفر هم فرستاد که غلط کردم / اشتباه کردم


اما من  با  یه  هر ج.......  نمیتونم زندگی کنم و نکردم


در  سوره نور  خداوند ایه 25 میفرماید


همیشه خبیثا با خبیثا و پاکیزه ها با پاکیزه ها ازدواج میکنند


سپاس  و ستایش خداوندی را که خلف  وعده نمیکند



ان شب شوم؟؟؟

                                         ان  شب  شوم ؟؟؟؟



میگفت شب  دوشنبه بود باجاناقم خونه ما مهمان بود . باجاناقم با من کلی توفیر داشت خیلی شوخی میکرد ،ملاحظه هیچی و هیچکسو نمیکرد /  من رفتم اشپزخونه وسائلو شامو بیارم به همسرم گفت اگه دماغتو عمل کنی ماه میشی/ من برگشتم اصلا برویشون نیاوردم/ فردا ظهری که اومدم خونه هنوز همسر از مدرسه نیومده بود /  کمی  ناهار درست کردم که همسرم اومد / سلام داد رفت تو اتاقش / خیلی تعجب کردم ؟ چون همیشه بعد سلام احوالپرسی میکرد /  لباسشو عوض کرد برگشت منم سفره را اوردم پهن کردم

اومد سر  سفره با بی میلی چند قاشقی خورد و کشید کنار گفتم چرا نمیخوری

 گفت اشتها ندارم

/ گفتم پکری؟ گفت نه چطور مگه

گفتم چرا از  قیافه ات میباره / چیزی  شده

گفت نه /  راستی  امروز من برای دکتر وقت گرفتم

پرسیدم دکتر /  برای چی؟

گفت میخوام دماغمو عمل کنم

دنیا جلو چشمم  سیاه  شد/گفتم عزیزم من تو را با همین دماغ پسند کردم نمیخواد عمل کنی

گفت نه باید عملش کنم /

عجب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بلند شد رفت لباسشو پوشید سوئیچو از رو میز برداشت رفت بیرون  دنبالش رفتم خواست در و ماشین باز کنه سوئیچو ازش گرفتم

با  یه قیافه حق  بجانب  نگاهی  بهم کرد و رفت / گفتم خواستی دماغتو عمل کنی  برو خونه بابات

رفت  /  تا ده وز  خبری ازش نبود / خونه باباش هم زنگ میزدم مادرش  باهام حرف میزد چون خانوادگی منو دوست داشتن / همش دخترشو ناله نفرین میکرد.

رفتم  مغازه  حاجی  / باباشو میگم/ پیر مرده  تا منو دید بلند شد بغلم کرد  زد زیر  گریه/ گفت چطور  این سلیطه داره ابرومونو میبره

دلداریش دادم گفت مهم نیست حاجی  ناراحت نشو / فقط  بهش  بگو برگرده/شب  حاجی خودش اورد مادرش هم کلی  عذر خواهی کرد و رفت

خدا میدونه  من تا اون لحظه  جز  خدمت هیچ  بی احترامی  بهش  نگرده بودم / حتی  خونه را به اسمش  زدم براش  یکدستگاه ماشین خریدمخلاصه  من گذشت کردم البته اولین خطاش نبود



احمقها

همیشه احمقها پلکان ترقی ادمای  حریص هستن


چه از نظر مقام / چه ازنظر مال و ثروت

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org





کلو و الشربو


 کلو واشربو / ولا تسرفو { بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید}







گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org







ان الانسان جهولا




ان الانسان جهولا / بدرستی که انسان جاهل افریده شد


عاشقان قدرت /  زر  و  زور  اگر  جاهل نبودند از  تاریخ عبرت


میگرفتن که هیچ مقامی / ثروتی  ماندنی  نیست


و این سرانجام جاهلان است








گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



به بند کشیده شدن انسان با تکنولوژی خود ساخته

سلام

به بند کشیده شدن انسان با تکنولوژی خود ساخته



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

دل نگران؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟-

         دل نگران ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عصری  بود دیدمش / با قیافه درهم ،  زیر لب با خودش حرف میزد.


اولین بار بود که اینطوری  بهم ریخته می دیدمش


سلام کردم /  با عجله سرشو برگردوند  علیک  گفت


حالشو پرسیدم / انگار  منتظر بود یکی  ازش  بپرسه  حالت چطوره؟


گفت عباس اقا چه حالی چه احوالی /


گفتم خدا بد  نده چیزی  شده / گفت  زندگیم داره از هم می پاشه


خیلی ناراحت شدم  چون تو محله ما  اینا از نظر  ادب  / معرفت /  و خوب بودن  زبانزد بودند


ازش خواستم تشریف بیاره بریم خونه ئمن تو حیا ط بشینیم صحبت کنیم / قبول کرد


رفتیم نشستیم رو تختی که تو حیاط  زیر  یک درخت البالو گذاشتم


پرسیدم چیزی میخوره / گفت روزه ام عباس  اقا / گفتم قبول  باشه


گفت  حقیقتش  همسرم  خیلی اذیتم میکنه / پرسیدم  چرا ؟


گفت الان مدت 10 ساله ناشزه هست /  خودش هم خیلی حاضر جوابه


نمیتونم بهش  بگم فلان کارو نکن هزار تا دلیل  بیجا میاره اونم با صدای  بلند جلو بچه ها که تو داری اشتباه میکنی


خودش هم یا نماز میخونه  یا میره  مسجد برای  جلسات قران


دیگه به اخر خط رسیدم نمیدونم چکار کنم


گفتم بهش  بگو خانم عزیز  تو که قران میخونی  و مسجد میری  از یک روحانی  بپرس جزای  یک خانم ناشزه از نظر  قران


چی هست /  یکی هم بگو  بپرسه  در  قران خداوند به زنانی  سلطه گر  یا همان به اصطلاح خودمان  سلیطه  خطاب میکنه


و اصرار  کن که  بره دنبالش.


چند روزی که گذشت دیدم زنگ میزنه  رفتم رو باز کردم اومد تو/  اول  پیشانی منو بوسید گفتم خیره


گفت  واقعا تشکر میکنم عباس اقا  دوتا سئوالی که  مطرح کردی  منم  بهش گفتم  رفته سئوال کرده بود  یک روحانی هم


خیلی  زیبا و متین  بهش  گفته بود که زنان این چنینی نه نمازشون قبوله  نه  روزه  نه  عباداتشون/  خودشان هم  باید در


روز  قیامت پای میزان الهی جوابگوی همسر خودشان باشن


بله دوستان عزیزم اگر  در همه اموراتمان از  قران نظر  بخواهیم و عمل کنیم مشگلی در  زندگی  برامون پیش  نمیاد





                              بسم الله الرحمان الرحیم


                    دوستان عزیزی که از وبلاگ حقیر بازدید میکنند؟؟؟؟؟


                             با سلام و عرض ادب و ارزوی قبولی  طاعات عبادات شما عزیزان


اخیرا عزیزی  نظر دادن که من این مطلب را فلان جا خوندم این


دزدی هست.


دوست خوبم نویسنده وقتی  نظری  دریک روزنامه / مجله /  یا صدا


و سیما   عنوان میکند و این  مطلب بصورت عام منتشر  شده 


احتیاجی  به بردن نام منبع نیست


اما  شعر  یا مطالب خاصی از کتابی یا مقاله ای از  جایی  تو وبلاگ


نوشته بشه   باید  اسم نویسنده زیر مطلب عنوان بشه


انشاالله که این دوست خوبم از این گفته من راضی  شده باشه .


ضمنا از حضرتعالی  بخاطر  تیزبینیتون سپاسگزام


ارادتمند / عباس


پیشنهاد مشروب و تریاک به حاج حسین انصاریان

                                       پیشنهاد مشروب و تریاک به حاج حسین انصاریان



حجت‌الاسلام و المسلمین حسین انصاریان در کتاب «معاشرت» که از تالیفات اوست به بیان خاطره‌ای پرداخته‌ است که در پی می‌آید:

«از طرف یکی از دوستان که در عشق به امام زمان (عج) زبان‌زد اهل ایمان در نیشابور است و با شنیدن نام آن حضرت و یاد آن یادگار انبیاء و امامان (علیهم‌السلام) چون باران بهار از دیده اشک می‌بارد، در دهه دوم ماه ذی‌حجه به مناسبت عید ولایت جهت تبلیغ دعوت شدم.

چند شبی از مجلس نورانی تبلیغ گذشته بود که یکی از دوستان روحانی‌ام که در مشهد زندگی می‌کند به دیدنم آمد و به تقاضای من بنا شد تا آخرین شب اقامتم در نیشابور نزد من باشد.

در آن زمان مشغول نوشتن تفسیر صحیفه سجادیه امام زین‌العابدین (ع) بودم. روزی هنگام عصر دوست روحانی‌ام جهت رفع خستگی به من پیشنهاد پیاده‌روی در بلوار کمربندی شهر را داد، خواسته او را پذیرفتم. قلم بر زمین گذارده، همراه او وارد بلوار که نزدیک محل اقامتم بود شدیم. از پیاده‌روی ما دو نفر چیزی نگذشته بود که جوانی همراه با ماشینی لوکس کنار ما ترمز کرد و با لحنی محبت‌آمیز از ما خواست تا مقصدی که در نظر داریم سوار ماشین شویم. دوستم با اشاره دست و چشم از من خواست که او را از خود برانم و از سوار شدن به ماشین او که معلوم نبود صاحبش کیست و چه هدفی دارد، خودداری کنم. من با توجه به وضع جوان که چهره‌ای امروزی و مناسب با وضع غربیان داشت و لباسی رنگی و آستین کوتاه بر تن او بود و نشان می‌داد صد در صد در فرهنگ بیگانه استحاله شده و خلاصه بیماری است که نیاز به طبیب مهربان و همنشین اثرگذار و رفیقی دلسوز و دوستی خیرخواه دارد، سوار ماشین شدم و از دوست روحانی‌ام خواستم که او هم با من همراه شود.

دوست روحانی‌ام در کمال بی‌میلی آن هم در زمانی که رزمندگان با کرامت اسلام در جبهه جنوب و غرب مشغول جنگ با صدامیان کافر و حامیانش بودند و منافقان کوردل هم هر روز در گوشه و کنار شهرها به جان مردم آتش می‌زدند و خانواده‌ها را داغدار می‌کردند با ترس و لرز سوار ماشین شد. راننده از من پرسید: کجا می‌روید تا شما را برسانم؟ گفتم: هر کجا دلخواه توست. از جواب من خوشش آمد. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم: تهران. گفت: در این شهر چه می‌کنی؟ گفتم: برای دیدار و زیارت تو آمده‌ام. از چنین برخوردی آن هم از یک روحانی که هرگز برایش پیش نیامده بود و طبیعتا معهود هم نبود، فوق‌العاده خوشحال و در ضمن بهت‌زده شد. به من گفت: من از وضع مالی مناسبی برخوردارم و خانه‌ای دو طبقه دارم و در آن خانه مجرد و تنها زندگی می‌کنم. دوست دارم چند لحظه‌ای در آن خانه مهمان من باشید.

رفتن به خانه او را پذیرفتم ولی دوست روحانی‌ام که از اوضاع آشفته کشور نگران بود با اشاره و فشردن دست من از من خواست که از رفتن به خانه او چشم‌پوشی کنم ولی من با تکیه به لطف خدا و یاری آن منبع رحمت و بر اساس وجوب امر به معروف و نهی از منکر تصمیمم به رفتن خانه او قطعی بود.

به خانه رسیدیم، ما را به اطاق پذیرایی‌اش راهنمایی کرد. چهار دیوار اتاق از انواع عکس‌های مستهجن و تابلوهای سکس و عکس انواع زنان هنرپیشه نیمه‌عریان غربی پر بود. دوست روحانی‌ام که برخوردار از تقدس و تقوا بود معترضانه به من گفت: این چه دوزخی است که به آن وارد شده‌ایم؟ در این اطاق جز اینکه چشم به زمین بدوزیم یا دیده بر هم نهیم چاره‌ای هست؟! به او گفتم حوصله کن، استقامت ورز، شاید سفر به این شهر از نظر اراده حق به این خاطر بوده که ما با این جوان آشنا شویم و ساعاتی با او همنشین و دوست گردیم تا از این منجلاب فساد به خواست خدا که به همه بندگانش مهربان است و درب توبه را به روی همه گناهکاران باز گذاشته است نجات پیدا کند؛ همچنانکه در دعاست: «أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ بَاباً إِلی عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ : تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ - پروردگارا! تو کسی هستی که دری را برای بندگانت به سوی عفو و چشم‌پوشی‌ات باز کرده‌ای و نام آن را توبه گذارده‌ای، پس فرموده‌ای: همه به سوی خدا بازگردید، بازگشتی خالصانه. در نهایت برای کسی که از ورود به این در پس از گشوده شدنش غفلت ورزد چه عذر و بهانه‌ای خواهد بود؟»

جوان پس از چند لحظه وارد اتاق پذیرایی شد و پس از خوش‌آمد گفتن با قیافه‌ای جدی و گفتاری محکم بدون اینکه لباس ما دو نفر را که لباس پیامبر (ص) است لحاظ کند و در بی‌خبری کامل از وضع ما دو نفر و بدون هیچ شرم و حیایی و به خیال اینکه ما هم مانند خود او در بی‌قیدی و بی‌مهاری به سر می‌بریم، گفت: مشروب ناب خارجی در یخچال حاضر دارم و تریاک خالص افغانی در بساطم موجود است. تا چای و میوه میل کنید هر کدام را می‌خواهید برای شما حاضر کنم!

او با این پیشنهاد به طور جدی فکر می‌کرد که بهترین نوع پذیرایی از دو دوست جدیدش گر چه روحانی هستند باید به این صورت باشد. به مغرب شرعی یک ساعت مانده بود. به او گفتم دوست مهربانم، من در ابتدای شب با دوستی بسیار عزیز و رفیقی با کرامت و یاری مهربان ملاقات دارم که او به شدت از مشروبات الکلی و مواد مخدر متنفر است. چنانچه بوی مشروب یا بوی مواد مخدر از من استشمام کند می‌ترسم برای همیشه از من جدا شود و از دست دادن او برای من حادثه‌ای غیر قابل جبران است و فراقش برای من قابل تحمل نیست. تو مرا به خاطر محبوب و معشوقم از این برنامه معذور بدار. او هم با کمال مهربانی پذیرفت و بنا شد با چای و میوه از ما پذیرایی کند.

دوست روحانی‌ام با اشاره دست و چشم از من خواست از خوردن میوه و چای خودداری کنم. به او آهسته گفتم: به اندازه‌ای که استفاده می‌کنیم خمسش را می‌پردازیم تا جای شبهه نباشد.

جوان نزدیک مغرب به من گفت: با دوستت در کدام نقطه شهر وعده داری؟ گفتم: کنار مسجد جامع نیشابور. گفت: من شما را به محل وعده می‌رسانم.

هنگامی که کنار مسجد توقف کرد و با ما پیاده شد، پرسید: دوستت آمده یا نه؟ گفتم: آری، محبوبم حاضر است. گفت: او را هم به من نشان بده. گفتم: محبوبم خداست که وقت اذان به وسیله نماز با او قرار ملاقات دارم و این وقت قرار ملاقات است که آمده‌ام.

جوان فوق‌العاده یکه خورد. سر به گریبان فرو برد و شرمسار شد. به او گفتم: آری، او محبوب من است که به شدت از مشروب و مواد مخدر و قمار و رابطه نامشروع و مال حرام متنفر است و من حاضر نیستم با آلوده شدن به این امور با من ترک رابطه کند. جوان گفت: من در آن خانه هیچ شبی را بدون مشروب و مواد مخدر و گوش دادن به انواع نوارها و دیدن انواع فیلم‌های مبتذل نگذرانده‌ام ولی با این برخورد تو از الان تصمیم گرفتم که همه این امور را ترک کنم اما از تو می‌خواهم که فردا را با من بگذرانی. پیشنهادش را پذیرفتم و ساعت 10 صبح فردا را کنار مسجد جامع با او وعده ملاقات گذاشتم.

ساعت 10 آمد، من و دوستم را به چند زیارتگاه شهر از جمله قدمگاه برد و درخواست داشت شب را با من باشد. از حسن اتفاق پیشنهاد او مصادف با شب جمعه بود و از طرف مجلسی که سخنرانی داشتم مردم به حضور در جلسه دعای کمیل دعوت شده بودند و او نمی‌دانست من در شهر منبر می‌روم. آدرس جلسه را به او دادم. پیش از شروع دعای کمیل به جلسه آمد. از کثرت جمعیت راه ورود به مجلس نبود. به او اشاره کردم نزد من آمد. او را به طرف قبله نزد خود نشاندم. تمام چراغ‌ها را خاموش کردند و در تاریکی مطلق، دعای کمیل را خواندم. آتش عجیبی از حال و قال و گریه و سوز در مجلس بود. پس از پایان دعای کمیل دیدم دو چشم آن جوان از کثرت گریه و شدت اشک ریختن چون دو کاسه خون است. به او گفتم: خدا همه گناهانت را بخشید. زندگی پاکی را شروع کن و سپس با او خداحافظی کردم و همان شب از نیشابور خارج شدم.

تا سه سال از او خبر نداشتم. در سفری به مشهد مقدس به دیدار دوست روحانی‌ام نائل شدم که گفت: شبی در حرم مطهر امام رضا (ع) آن جوان را دیدم، جویای حال شما شد. گفتم در تهران به سر می‌برد. یادی از آن سفر پرمعنویت کرد و گفت توبه واقعی کردم و از نیشابور برای زندگی به مشهد آمدم و در اینجا با شفاعت امام رضا (ع) همسری مومن نصیب من شد که در هدایت و بیداری بیشتر من اثر مطلوبی داشت!

آری، یک ساعت همنشینی سالم و رفاقت مطلوب و دوستی صحیح و معاشرتی که اندکی از حقایق عرشیه و معارف الهیه را به گمراهی انتقال می‌دهد، با چنین نتیجه مثبتی روبه‌رو می‌شود.

بنابراین دوستی با گمراهان و فاسقان و فاجران اگر بر انسان آثار منفی گذارد و آدمی را در گردونه و خلق و خوی آنان اندازد، از نظر اسلام حرام و اگر انسان دارای مصونیت ایمانی باشد، دوستی با آنان برای هدایتشان و قرار دادنشان در صراط مستقیم 
 حق، لازم و بلکه بر پایه وجوب امر به معروف و نهی از منکر واجب است.»

هزینه درمان از جیب ما ۲۰ درصد بیشتر از گینه و چاد!

هزینه درمان از جیب ما ۲۰ درصد بیشتر از گینه و چاد!



ایرانی‌ها ۷۰ درصد از جیب می‌دهند افغانی‌ها ۵۰ درصد

 

سالانه حدود ۷/۵ میلیون از جمعیت کشورمان مجبور می‌شوند دار و ندار خودشان را به حراج بگذارند تا شاید از بیماری خود یا فرد بیماری که پاره تن آنان است رهایی یابند…

یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هایی که مردم در حال حاضر با آن روبه‌رو هستند و دولت جدید قطعاً باید کنترل و تدبیر این معضل را در دستور کار چندفوریتی‌های خود قرار دهد، هزینه‌های بالای درمان در کشور است؛ این هزینه‌ها به اندازه‌ای کمرشکن شده‌اند که بنا به گفته دکتر مرضیه وحیددستجردی، وزیر سابق بهداشت، سالانه ۷/۵ میلیون ایرانی را به زیرخط فقر سقوط می‌دهند.

روز گذشته هم، بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تهران با استناد به گزارش سال ۲۰۱۲ سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد که پرداخت هزینه درمان از جیب مردم، تنها در ۳۶ کشور از جمله گینه، افغانستان، غنا، چاد و میانمار بالای ۵۰ درصد محاسبه می‌شود، اما هزینه درمان از جیب مردم در ایران بیش از ۷۰ درصد است! این در حالی است که ۱۷ درصد از مردم ما یعنی ۱۲ میلیون و ۷۵۰ هزار نفر تحت پوشش بیمه هم نیستند!

در اثر همین هزینه‌های ویرانگر درمان است که سالانه حدود ۷/۵ میلیون از جمعیت کشورمان مجبور می‌شوند دار و ندار خودشان را به حراج بگذارند تا شاید از بیماری خود یا فرد بیماری که پاره تن آنان است رهایی یابند و همین، آغاز سقوط آنان به زیرخط فقر خواهد بود. همین هزینه‌های هنگفت درمان است که سبب می‌شود، سالانه تعداد زیادی از هموطنان به جای زندگی کردن برای «زنده ماندن» تلاش کنند؛ تلاشی که یک تلاش عادی نیست دست و پا زدن است.

یکی از مهم‌ترین دلایلی که رهبر معظم انقلاب بارها بر این نکته تأکید کرده‌اند که «خیال مردم باید از بابت درمان آسوده باشد»، همین هزینه‌های سرسام‌آور درمانی است که افکار عمومی را دچار ناامنی فکری کرده است.

شاید شما هم شنیده باشید که طی چند سال اخیر، یکی از اصلی‌ترین دعاهای خیر مردم این است: «خدا هیچ کس را محتاج بیمارستان نکند.»

اینکه در کشورهایی همچون گینه، افغانستان، غنا، چاد و میانمار که ما آنها را به عنوان کشورهای عقب مانده می‌شناسیم و حتی با نگاه ترحم‌آمیز اسم آنها را بر زبان می‌آوریم، پرداخت هزینه‌های درمانی از جیب مردم ۲۰ درصد از کشور ما که یکی از قطب‌های اقتصادی و علمی منطقه و حتی جهان است، کمتر است جای تأمل دارد‌!

در کشور ما در حالی پرداخت هزینه‌های مداوای درد از جیب مردم ۷۰‌درصد است که در حالت طبیعی این رقم باید ۳۰ درصد باشد.